-
زمزمه ها
1387/08/04 23:20
آرزویم این است که بخوانم از دوست که فغانم از اوست همه درد و ذکر و آرزویم از اوست آینه می گوید در کنارم هیچ است روبرویم گویی جاده ای پر پیچ است لحظه هایم پوچ است این دل خستهء من در خیال کوچ است خانه اش پر شده از همهمه و درد و فغان زمزمه ها می سازد به امید و به گمان که برون آورد آن را زخیال و ز نهان زمزمه می گوید زندگی...
-
گزارش
1387/07/01 21:49
خدایا ! پر از کینه شد سینه ام چو شب رنگ درد و دریغا گرفت دل پاکروتر ز ایینه ام دلم دیگر آن شعله ی شاد نیست همه خشم و خون است و درد و دریغ سرایی درین شهرک آباد نیست خدایا ! زمین سرد و بی نور شد بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد مگر پشت این پرده ی آبگون تو ننشسته ای بر سریر سپهر به دست اندرت رشته...
-
برزخ
1387/06/23 21:37
مانده ام در میان یک دو راهی در میان واژه های نامهربانی مانده ام که بمانم یا رها گردم اوج گیرم آشیان ویران کنم گر بمانم سوختن سهم من است هر چه دلتنگی است پاداش من گر نمانم عهد من با خاکیان را چه شود؟ آن دو یاس بی حصارم را چه کنم؟ گر بمانم من اسیر کرکسم در میان موج آدم ، بی کسم گر نمانم دیدن خورشید بر بام فلک را چه کنم؟...
-
بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم
1387/06/14 21:23
یکنفر می آید دیگری میرود و چرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود آری باید رفت و آری باید دل نداد و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده باید مسافر بود و سفر کرد و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد.... داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد آه از این قانون...
-
صدای شکستن
1387/06/08 23:14
دلم از زمین گرفت دلم از خزان گرفت دلم از نبودنت گرفت دل من ــ دل نبود واژه خواستنی بود محال جام عشقی بود تهی! لابه لای این همه خواب رویای عشق تو هم رفت به خواب و خودت نآمدی ای عشق و خودت گپ نزدی ای عشق و مرا سوزاندی مرا بردی به خواب خوابی از جنس ناب! خواب....! چه کسی مرا بیدار خواهد کرد؟! با کدامین بانگ؟! با کدامین...
-
احساس
1387/06/08 11:17
من اکنون احساس می کنم، بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم، تنها مانده ام. و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم. و اعماق آسمان ساکت را می نگرم. و خود را می نگرم. و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ، این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است، و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو این جا چه می کنی؟ امروز به...
-
[ بدون عنوان ]
1387/06/07 15:36
-
مرا به یادآر
1387/06/07 14:34
دستِ تو سخاوت ِ سپیدار! چشمان ِ تو وعده گاه ِ دیدار! ای بغض ِ نهفته در ترانه، چشمان ِ مرا به گریه بسپار! با هق هق ِ گریه ام خودی باش، تا حاذثه ی خدانگهدار! با زمزمه ام بخوان تو ای یار! آنسوی سفر مرا به یادآر! با یادت، در باران، من در کوچه ها گریه کردم! از آغاز، تا پایان، تلخ و بی صدا گریه کردم! بیا! بیا! ای بهترین فصل...
-
[ بدون عنوان ]
1387/06/04 18:51
من آفتاب درخشان و ماه تابان را بهین طراوت سرسبزی بهاران را زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست و درتمامی اشیا پاک تجریدی وجود گمشده ای را دوباره خواهم جست
-
دوست دارم
1387/06/03 22:16
می خوام بگم: دوسِت دارم! به پنجره ! به آسمون! به این شب ِ اینه دزد! به تک درخت ِ کوچه مون! می خوام بگم: دوسِت دارم! به تو! به اسم ِ نقطه چین! به گریه های بی هوا! به کولی ِ کوچه نشین! می خوام بگم: دوسِت دارم! به هر رفیق ُ نارفیق! به شاعرای بی غزل! به جنگلای بی حریق! میخوام بگم: دوسِت دارم! به قاتلم! به روزگار! به اون...
-
....
1387/06/03 11:10
در حواشی شعرهایم، همیشه طنین ِ ممتد ِ طعنه را شنیده ام! که : شاعران از فتح ِ قله های قیود و قافیه بازآمده اند و تو گریه های مکرر خود را ترانه می نامی؟ اگر اینگونه بود، هر کودکی شاعر و هر انشای کودکانه همنام ِ ترانه بود! می شناسم این اهالی ِ همهمه را! در عبور از معابر ِ باد، شاعران ِ بسیاری را دیده ام! شاعرانی که به...
-
باد ها در گذرند
1387/06/01 13:30
باید عاشق شد و خواند باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد می خواند باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید : چه بیابانهایی باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند پشت دیوار کسی دریاواری بیدار به زنان می...
-
من با تو کاملم
1387/06/01 13:19
من با تو کاملم من با تو رازی روشن من با تو نام هستی ام ای دوست ای یار مهربانی و تنهایی من با تو روشنان را فریاد می کنم از عمق ظلمت شب یلدایی و کهکشانی اینک در چشم های تو ای دوست ای یگانه ترین یار من با تو کاملم راز روای رودم گرم سرودم ای دوست من راز چشمه ها را میدانم من راز رودها را می دانم و راز دریاها را من در تمام...
-
حیرت
1387/05/26 20:51
مبهوت در این جهان چون برهوت مبهوت آه ای پدر مگر گندم چهقدر شیرین بود ؟ و سیب سرخ وسوسه حوا را در دامن فریب چرا افکند ؟ نفرین به دیو وسوسه نفرین به هوشیاری آری عقاب شیطان را من در بهشا دیدم و نیز رنج آدم و حوا را دراین زمین زندان و رنج جاودانه انسان دیدم مرا این غرق در ملال دیو محیط من این دوی اضطراب می کاهد از درون چو...
-
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
1387/05/26 14:32
دیگر زمان زمانه مجنون نیست فرهاد در بیستون مراد نمی جوید زیرا بر آستانه خسرو بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها آن شور عشق عشق به شیرین را از یاد برده است تنهاست گردباد بیابان تنهاست و چه سالهاست دیگر سراغ مجنون آن دلشکسته عاشق محزون رام را از باد و از درخت نمی گیرند زیرا که خاک خیمه ابن...
-
به ایین دل
1387/05/22 23:32
برای رسیدن ، چه راهی بریدم در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم به آیین دل سر سرسپردم دمادم که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم من از خیر این ناخدایان گذشتم خدایی برای خودم آفریدم به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم دهانم شد از بوی نام...
-
دلاویزترین
1387/05/19 20:33
از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود . *** می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های ! بسرای ای دل شیدا، بسرای . این دل افروزترین روز جهان را بنگر ! تو...
-
[ بدون عنوان ]
1387/05/18 19:49
-
فریاد
1387/05/18 19:27
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس...
-
با همین دل و چشمهایم ، همیشه
1387/05/17 15:13
همین چشم ، همین دل دلم دید و چشمم می گوید آن قدر که زیبایی رنگارنگ است ،هیچ چیز نیست زیرا همه چیز زیباست ،زیباست ،زیباست و هیچ چیز همه چیز نیست و با همین دل ، همین چشم چشمم دید ، دلم می گوید آن قد که زشتی گوناگون است ،هیچ چیز نیست زیرا همه چیز زشت است ، زشت است ، زشت است و هیچ چیز همه چیز نیست زیبا و زشت ، همه...
-
نماز
1387/05/17 14:39
باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ذاتها با سایه های خود هم اندازه خیره در آفاق و اسرار عزیز شب چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب نه صدایی جز صدای رازهای شب و آب و نرمهای نسیم و جیرجیرکها پاسداران حریم خفتگان باغ و صدای حیرت بیدار من من مست بودم ، مست خاستم از جا سوی جو رفتم ، چه می آمد آب یا نه ، چه می رفت ، هم زانسان...
-
نیایش
1387/05/17 00:03
مبادا آسمان بی بال و بی پر مبادا در زمین دیوار بی در مبادا هیچ سقفی بی پرستو مبادا هیچ بامی بی کبوتر
-
اگر عشق نبود
1387/05/16 23:57
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟ بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟ در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟ بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست...
-
بودن
1387/05/16 23:49
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بن بست گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
-
هر چه هستی باش !
1387/05/14 23:29
با توام ای لنگر تسکین ! ای تکانهای دل ! ای آرامش ساحل ! با توام ای نور ! ای منشور ! ای تمام طیفهای آفتابی ! ای کبود ِ ارغوانی ! ای بنفشابی ! با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین ! با توام ای شادی غمگین ! با توام ای غم ! غم مبهم ! ای نمی دانم ! هر چه هستی باش ! اما کاش... نه ، جز اینم آرزویی نیست : هر چه هستی باش ! اما...
-
کودکی ها
1387/05/14 23:25
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقشها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی...
-
روز ناگزیر
1387/05/14 23:12
این روزها که می گذرد ، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزیر که می آید روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند...
-
خسته ام از این کویر
1387/05/14 21:32
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان ! ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر ! آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح ! مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان...
-
نامه ای برای تو
1387/05/14 00:26
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به...
-
زندگی
1387/05/13 22:15
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم پیش ا زآنکه واپسین پرده فرو افتد ، پیش از پژمردن آخرین گل ، بر آنم که زندگی کنم ، بر آنم که عشق بورزم ، بر آنم که باشم ، در این جهان ظلمانی در این روزگار سر شار از فجایع در این دنیای پر از کینه ، نزد کسانی که نیازمند من اند ، کسانی که نیازمند ایشانم ، کسانی که ستایش انگیزند ، تا دریابم...