مرا به یادآر

دستِ تو سخاوت ِ سپیدار!
چشمان ِ تو وعده گاه ِ دیدار!
ای بغض ِ نهفته در ترانه،
چشمان ِ مرا به گریه بسپار!
با هق هق ِ گریه ام خودی باش،
تا حاذثه ی خدانگهدار!

با زمزمه ام بخوان تو ای یار!
آنسوی سفر مرا به یادآر!
با یادت، در باران، من در کوچه ها گریه کردم!
از آغاز، تا پایان، تلخ و بی صدا گریه کردم!

بیا! بیا! ای بهترین فصل ِ ترانه!
ببر مرا تا فتج ِ شعر ِ عاشقانه!
تو بردی آواز ِ مرا تا اوج فریاد!
رفتی ُ در این اینه من رفتم از یاد!

ببین، ببین، ای بهترین!
در این غروب ِ واپسین، تنها ترینم!
سفر نکن از شهر ِ من!
بمان که در عاشق شدن، رسواترینم!●

باد ها در گذرند

باید عاشق شد و خواند
 باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
 پشت دیوار کسی می گذرد می خواند
 باید عاشق شد و رفت
 چه بیابانهایی در پیش است
 رهگذر خسته به شب می نگرد
 می گوید : چه بیابانهایی باید رفت
باید از کوچه گریخت
 پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر
به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار کسی دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
 چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
 و برای تو
 برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
 باید این ساعت اندیشه کنان می گویم
رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید
و شب و ساعت دیورای و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
 باید عاشق شد و ماند
 باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
 می خواند
 باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند

من با تو کاملم

من با تو کاملم
 من با تو رازی روشن
 من با تو نام هستی ام ای دوست
 ای یار مهربانی و تنهایی
من با تو روشنان را
 فریاد می کنم
از عمق ظلمت شب یلدایی
و کهکشانی اینک در چشم های تو
 ای دوست ای یگانه ترین یار
 من
 با تو کاملم
 راز روای رودم
گرم سرودم ای دوست
من راز چشمه ها را میدانم
من راز رودها را می دانم
و راز دریاها را
 من در تمام هستی جاری شدم
و راز چشمه ها را با رود باز گفتم
و راز رودها را با دریا
فریاد لاله بودم در قلب سخت سنگ
نجوای رویش بودم در بطن سرد خاک
من سنگ را شکافتم و لاله وش شکفتم
من خاک را دریدم و سرسبز روییدم
گلسنگ را پرنده آوازخوان شدم
 و با خیال آب
 یک سینه راز گفتم
 و در تمام شب
 با نای خونین خواندم
 من با تو کاملم

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...



مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !



* * *


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...



هر روز بی تو
روز مبادا است !

مهربانتر از من

 مهربانتر از من 
 با من
در دستهای تو
 ایا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
 کز من دریغ کردی
تنها تویی
 مثل پرنده های بهاری در آفتاب
 مثل زلال قطره بباران صبحدم
 مثل نسیم سرد سحر
 مثل سحر آب
 آواز مهربانی تو با من
 در کوچه باغهای محبت
 مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
 افسوس ایا چه کس تو را
 از مهربان شدن با من
 مایوس می کند؟