احساس

من اکنون احساس می کنم،
بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم،
تنها مانده ام.
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.
و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.
و خود را می نگرم. 
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ،
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است،
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی؟
امروز به خودم گفتم:
من احساس می کنم،
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.
همین و همین

.....

نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی 1387/06/12 ساعت 01:07 http://mosijoon.blogfa.com

دوباره سلام
این شعر منو یاده بی وفایی میندازه بی وفاییه رفیقام
واااااااااااااای
شاد باشی و وفادار

مجتبی 1387/09/01 ساعت 11:44

عااااااااااالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد